پیغام آشنا

ساخت وبلاگ

باز دلتنگم... نمی دانم ...تو حتما بیشتر...مهربانم! دوستت دارم ...تو از من بیشتر؟ در خیال خود میان دفتر اوهام دلمی نویسم : او مرا از جان و ازتن بیش...تر...از غبار وهم گردد روزن امید دل رقص نورش خوش تر و سوسوی روزن بیشتر می روی " دامن کشان " از ساحل احساس من می زنی بر التهاب موج ، دامن بیشتر می شناسم کوچه های" هفت شهر عشق" را از کف دست تو و هر کوی و برزن بیشتر دلخوشم از شعر شور انگیز و می ریزم فقطآب توی آسیاب بخت دشمن بیشتر بی تو می گیرد دل دیوانه ی تنهایی اممی پرد پلک دل از سنگ فلاخن بیشتر کفتر جَلد تو را تا باز گردانم به بامدام را گسترده تر گردانم ارزن بیشتر خاک گلدان توام ، ... تا بشکفی در قلب منمی نوازم در خود آهنگ شکفتن بیشتر کوه عشقم تیشه ی غم گر زنی بر سینه اممی گشاید پیش رویت گنج و معدن بیشتر هرچه بنیان دلم را می کنی بی پایه ترمی شود اندیشه در راه تو متقن بیشتر رضا_قربانی پیغام آشنا...ادامه مطلب
ما را در سایت پیغام آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshoorosher7 بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 16:45

افق آیینه ی خود را به سنگ باختر می زدکه در هفت آسمان مبهمش اندوه پر می زد و ابری تیره کم کم مزرع شب را درو می کرد زمستان رخت خود را روی بند شب ولو می کردهوا پس بود و انگشتان شب خاکستری می شد زمین در تختخوابی رنگ روشن بستری می شدصدای زوزه های گرگ های هار می آمدبه سوی لاشه ی شب گله ی کفتار می آمدتو سردت بود و گرمای دهانت بی اثر می شد صدای گرگها نزدیک تر نزدیک تر می شد زمان در ماورای خاطرات کهنه جان می دادزمین با نا امیدی شانه ی شب را تکان می دادنفس تنگ ، آسمان تنگ و زمان آشنایی تنگدل دریا و صحرا و نفس های رهایی  تنگشرار شعله های عشق زد بر هم زبانی هادرآن بی آسمانی، بی زمینی، بی زمانی ها به دور ساقه ات چون ساقه ی ریواس پیچیدمشبیه پیچکی بر ساق های یاس پیچیدمکنار تیک تنهایت نشستم "سین" تان کردم سپس بالاتر از هر چیز و هرکس "پین" تان کردم"به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم" به جادوی سیه بس رخنه ها در دین تان کردم نشستم سالها و قرن ها و ... نقشه ها چیدمبرای زندگی در مرگ تا خوش بین تان کردمتو را در انقلاب عصر نوسنگی در آغوشمشبی تا عرش بردم خوشه ی پروین تان کردمشبی با خاطرات کهنه یک پیغام آشنا...ادامه مطلب
ما را در سایت پیغام آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshoorosher7 بازدید : 122 تاريخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1401 ساعت: 9:29

  از نگاهت چشمه خورشید می گیرد سراغ از صدایت نغمه ی ناهید می گیرد سراغ   از تن گرمت بهار شوق می روید به ناز وز دهانت غنچه ی امّید می گیرد سراغ   موج گیسویت که می ریزد به روی شانه ات خانه ات را شاخسار بید می گیرد سراغ   تا که لب وا می کنی بی گفت و گو خال تو را از لب تو سوره ی توحید می گیرد سراغ   چهر پیغام آشنا...ادامه مطلب
ما را در سایت پیغام آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshoorosher7 بازدید : 136 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 6:58

دریای ناآرام صد طوفان دردم مفهوم نافرجام یک رویای زردم   سردار سیلی خورده ی آشوب این شهر فرمانده بی صولت یک جنگ سردم   همچون پلنگ افتاده در جادوی مهتاب سرباز  سر بازِ هیاهوی نبردم   مهتاب چشمان تو تابید و خودم را تندیس زیبای گل مهتاب کردم   تقدیم راه انتظار غربتت شد چشم غبارآلوده ی صحرانوردم   در که پیغام آشنا...ادامه مطلب
ما را در سایت پیغام آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshoorosher7 بازدید : 113 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 6:58

چشمان خیره بر گل قالیِ پیرمرد قلب  ضعیف ِ ترد و سفالی  پیرمرد   صد حسرت و سوال و تحیر نهفته بود در بهت هر نگاه ِ سوالی پیرمرد   می ریخت چکه چکه  بهار از خزان عمر در  فصل زرد ِ رو به زوالی پیرمرد   بی هیچ شک و شائبه می شد رکوع کرد بر قبله ی دل متعالی پیرمرد   غیر از گناه تلخ توهم نبود هیچ در پنجه ی ز پیغام آشنا...ادامه مطلب
ما را در سایت پیغام آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshoorosher7 بازدید : 120 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 6:58

تا شقایق باده گلرنگ می گیرد به دست چشم نیلوفر  سلاح جنگ می گیرد به دست   بر  فراز شاخه های شیک پوش از هر طرف هر کسی شیپور خوش آهنگ می گیرد به دست   کفتر   جلد تو را  تا  باز گردانَد  به بام کودک طبعم دوباره سنگ می گیرد به دست   نم نمک   گم می شود  در پیچش زلف  غزل اختیارش را سه تار و چنگ می گیرد به پیغام آشنا...ادامه مطلب
ما را در سایت پیغام آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshoorosher7 بازدید : 108 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 6:58

  تقدیم به آستان مقدس شهید:   عطر گل مریم شده سرتاسر کوچه انگار حضور تو شده باور کوچه   یک لحظه تامل کن و آرام بیا تا اسفند و گل و آب گذارم  سر کوچه   از کوچه ی احساس دلم تا نروی باز قفل دل خود را بزنم بر در کوچه   آن روز تو رفتی و هوا از نفس افتاد جان داد دلم در نفس آخر کوچه   شد مرغ دلم در قفس کوچ پیغام آشنا...ادامه مطلب
ما را در سایت پیغام آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshoorosher7 بازدید : 117 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 6:58

چون موج رهگذر که به ساحل سجود کرد هر دل که می گذشت  ، کنارت قعود کرد   گمنام بود و  پست  چو  امواج  ِ دوردست بر ساحل دل تو که آمد  نمود کرد   در وادی السلام   دو چشم مبارزت پنهان و بی اراده  دل ما  ورود کرد   از جلوه ی بدیع  نگاه تو غافل است گردشگری که یاد نمک آبرود کرد   جرم تمام مردم دنیا به پای ت پیغام آشنا...ادامه مطلب
ما را در سایت پیغام آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshoorosher7 بازدید : 137 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 6:58

شاعری با واژه های خیس باران می فروخت در میان سفره ی دل  لقمه ی جان می فروخت   دوره گرد کوچه ی  تاریک گیسوی تو بود خواب در بازار شبهای پریشان می فروخت   مست از پرچین باغ چشمهایت می پرید باغ چشمانت به او  انگور  ارزان می فروخت   بر گسل های  نگاهی سست می لرزید و بعد قصر زیبای  دلش با خاک یکسان می فروخت پیغام آشنا...ادامه مطلب
ما را در سایت پیغام آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshoorosher7 بازدید : 135 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 6:58

بر حریر تیره ی شب ماه می بافم هنوز نقش زیبای تو را گهگاه  می بافم هنوز   در فراسوی خیالم   گاه  بر فرش دلم نقشه ی عشق تو با اکراه  می بافم هنوز   نخل  رعنایت  بلند و طعم خرمایت  عسل دست خود از دامنت  کوتاه می بافم هنوز   سینه ی بیمار خود را تا نچاید بیش از این خانه ای  گرم  از لباس آه  می بافم هنوز   در کویر بی گدار شب به شوق دیدنت با دو چشم انتظارم  راه  می بافم هنوز   تا ببینی  نسبت اندوه را با جان من کوه غم را در کنار کاه  می بافم هنوز   کور باد آن کس که  چشم دیدن ما را نداشت تیر در چشم کج  بدخواه می بافم هنوز   ترس گرگ کینه دارم از حسودان ، سالهاست یوسفم را پیغام آشنا...ادامه مطلب
ما را در سایت پیغام آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshoorosher7 بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 9:06